عشق مامان

نيليا و مامان بابا

الهي مامان قربونت بره   امروز منو بابايي تمرين بچه داري كرديم😂😂 گفتم كه مادربزرگه خاله سارا فوت شده و امروز دخترعمو نيليا واسه ١ساعت پيش منو بابايي بود  بيشتر پيش بابايي😜  بابايي همش نيليارو بغل ميكرد باهاش بازي ميكرد واسش آهنگ ميذاشت تا نيليا دوريه مامان باباشو احساس نكنه و گريه نكنه  خلاصه كه كاربابات حرف نداشت👌👌 نيليا تو بغل بابات بودو من همينجور نگاشون ميكردم و تورو توبغل بابا تصور ميكردم چقد شيرين بود احساس اون لحظم☺️☺️ و من هميشه نگران بودم كه بابا تو بچه داري كمكم نكنه چون بابا همش سر كاره و خسته مياد خونه 💒 ولي امروز فهميدم كه تو اين موضوع هم مثل بقيه چيزا ميتونم رو باباجونيت حساب باز كنم😃😃...
21 بهمن 1393

خواب شيرين

فندقيه مامان قربون اون صورت خوشگلت برم من 😘  پريشب داشتم خواب ميديدم و تو اولين كسي هستي كه دارم بهش ميگم☺️  خواب ديدك تو مجلس ختم كسي نشتسم كه يهو حالم بد شد بعدش مادر جون(مامان فاطمه)  و عمه گلي واسم آب اوردن خوردم ولي من هنوز حالت تهوع داشتم كه يهو يكي از خانما كه نميشناختمش بهم گفت بارداري😳😍😍  تو خواب عمه و مامان جون ميگفتن خداروشكر و منم گريه ميكردم بعد از خواب پريدم فسقلي😴  فرداش عمه بهم زنگ زدو گفت مادربزرگ خاله سارا فوت شده  😨😨  نصف خواب من اتفاق افتاده ولي هنوز نميدونم كه شيطون بلا اومدي يا نه؟؟😇  انشاالله كه اومده باشي عسل دلم👼👼😍😍😘😘 ...
21 بهمن 1393

بازيه بابايي

سلام قند عسلم خوبي؟؟   چه خبرا؟؟اونجا چيكارا ميكني؟؟   امشب اومدم از بابايي بگم يه چيزي كه واقعا مامانيو متعجب كرده 😳😳   پارسال منو بابا عليرضا تو حرم امام رضا بوديم كه به بابايي گفتم دلم ميخاد اگه بچمون دختر شد اسمشو بذاريم  محيا   امروز كه رفتم با گوشي بابايي بازي كنم بازي با اسم تو ميومد بالا ماماني من اينو نميدونستم   و بعد كه نشون بابات دادم خنديد خيلي خوشحال شدم نفسم اخه يه جريانايي هست  كه بعداً واست مينويسم واسه همين اصلاً فكرشو نميكردم   خلاصه اينكه بابايي هم خيلي دوستت داره ميبوسيمت نخودچي😍😍😍😘😘😘😘 ...
21 بهمن 1393

وجود بزرگت مرا مادر مینهد

میلیون ها سال است که زن ها حامله می شوند و شکم هایشان می شود خانۀ موجودی دیگر . میلیون ها سال است که آدم های دیگر شاهد بارداری و زاییدن زنان هستند، اما هنوز هیچکس به آن عادت نکرده است؛ نه زن های حامله و نه رهگذرها، مردم دوست دارند به زن های باردار لبخند بزنند و مراقبشان باشند ... انگار شکم های بزرگ و موجودات درونشان هیچ وقت عادی و تکراری نمی شوند. جداً چقدر عجیب است نفس کشیدن کسی زیر پوست تو، چقدر عجیب است تماشای تکان خوردنش و چقدر عجیب است دلبسته شدن به موجودی که ساکن دنیایی دیگر است ... یک چیزهایی هیچ وقت عادی نمی شود، بچه دار شدن مثل یک جادوست، مثل افسانه ای شیرین و عجیب و غریب که سخت می شود باورش کرد. آخر چطور می شود یک ...
25 دی 1393

هیچ کار خدا بی حکمت نیست

سلام مامانی گلم  خوبی گلم؟ایندفعه با کلی خبرهای خوب اومدم پیشت مامانی مامانی دیگه دلگیر نیست  خیلی خوشحالم که ماه پیش نیومده بودی نه اینکه نخوام توروها نه اونموقع خیلی غصه خوردم ولی بعدش فهمیدم که هیچ کار خدا بی حکمت نیس عسلم مامانی این ماه رفت ه بود کربلا خیلی خوشحال بودم از اینکه حکمت کار خدارو فهمیدم  مامانی اگه تو اومده بودی تو وجودم من نمیتونستم پیاده برم کربلا مامانی به ارزوش رسیده بود و امام حسین و حضرت عباس صداش کرده بودن کلی پیاده رفتم ولی تو هر قدمم واسه اومدن تو دعا نمیکردم  مامانی ناراحت نشو خیلی ها هستن که مشکلشون بدتر از مشکل منه واسه همین واسه بقیه دعا کردم مخصوصا واس...
2 دی 1393

مامانی دلگیره

سلام مامانی  دیروز رفتم ازمایشگاه ببینم اومدی پیشم یا نه  خانمه گفت ساعت 5 عصر بهتون میگم نی نی داری یا نه تا عصر دل تو دلم نبود مامانی قلبم داشت از تو سینم میومد بیرون  تا اینکه عصر رفتم و خانمه بهم گفت متاسفانه هنوز نی نیت پیش خداست  دلم خیلی شکست مامانی کلی دعا کرده بودم که باشی ولی ....... خیلی گریه کردم  مامانی میشه از پیش خدا بیای پیش من؟؟ میدونم به اون اندازه که پیش خدا بهت خوش میگذره پیش مامانی بهت خوش نمیگذره  ولی میشه بیای پیشم؟؟ خیلی دوستت دارم مامان و همچنان منتظر حضورتم که گرمای زندگی منو بابایی رو بیشتر کنه ...
4 آذر 1393

یعنی اینبار واقعا اومدی؟؟

سلام مامانی خوبی  گلم؟مامانی خیلی دلتنگته مامانی امشب 93/8/29 و مامانی الان 6 روزه که تو خلوتش منتظر یه خبره خیلی خیلی خوبه ولی ماه گلی(مامان عاطی) میگه بذار 10 روز بگذره بعد برو ازمایش بده مامانی یعنی واقعا اومدی اینبار؟یعنی اینبار میتونم خوشحال بشم؟ مامانی ایشالله که به حق همین ماه حسین اومده باشی دوستای گلم واسم دوعا کنین که دوشنبه با خبرای خوش بیام دیدنتون ...
29 آبان 1393

عیدت مبارک عسلم

ندا آمد که، ابراهیم، بشتاب رسیده فرصت تعبیر آن خواب به شوق جذبه عشق خداوند برآ، از آب و رنگ مهر فرزند اگر این شعله در پا تا سرت هست کنون، یک امتحان دیگرت هست مهیا شو طناب و تیغ بردار رسالت را به دست عشق بسپار صدا کن حلق اسماعیل خود را به قربانگه ببر هابیل خود را منای دوست قربانی پسندد تو را آن سان که می دانی، پسندد خلیل ما! رضای ما  در این است عبودیت به تسلیم و یقین است ببین بر قد و بالای جوانت مگر، نیکو برآید امتحانت نفس در سینه افتاد از شماره ملائک اشک ریزان در نظاره پدر می بُرد فرزندش به مقتل که امر دوست را سازد مسجّل پدر آمیزه ای از اشک و لبخند پسر تسلیم فرمان خداون...
13 مهر 1393

دوباره نیومدی...

سلام مامانی  دوباره نیومدی که چند وقت بود زیر شکمم سنگین بود خیلی خوشحال شدم گفتم اومدی پیشمون  ولی رفتم بی بی چک گذاشتم نبودی  خیلی ناراحت شدم مامانی به بابایی هم چیزی نگفتم  هنوز میخای پیش خدا بمونی؟ میدونم اونجا خیلی خیلی بهت خوش میگذره ولی بسه دیگه بیا پایین پیشمون یکم پیش مامان بابا بد بگذرون مامانی برو به خدا بگو میخام برم پایین پیش خانوادم خیلی دل تنگتم مامانی زود بیا عزیزم    ...
28 شهريور 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق مامان می باشد